معرّفی کتاب سالهای سگی:
- سال انتشار کتاب سالهای سگی:
سالهای سگی (به اسپانیایی La ciudad y los perros) اولین رمان نویسنده پرویی ماریو بارگاس یوسا است که در اکتبر 1963 منتشر شد.
نامگذاری اولین رمان یوسا، سالهای سگی:
اولین عنوانی که نویسنده برای رمانش امتحان کرد، عصر قهرمان بود که بعداً بدون اینکه راضی شود، آن را به فریبکاران تغییر داد. زمانی که در لیما بود، با دوست خود، منتقد پرویی خوزه میگل اویدو، ملاقات کرد و در مورد این معضل با او مشورت کرد. اویدو که قبلاً این اثر را با گروه کوچکی از دوستانش خوانده بود، نام "شهر و مه" را با اشاره به مهی که همیشه منطقه ساحلی که مدرسه نظامی در آن قرار دارد را میپوشاند و در رمان مکرراً به آن اشاره میشود، پیشنهاد کرد. . . از آنجایی که ماریو متقاعد نشده بود، اویدو نام دیگری از آستین خود کشید، سالهای سگی. با اشاره به شخصیتهای رمان «سگها» یا دانشجویان سال سوم. ماریو، مشتاق، سپس فریاد زد: "این عنوان است" و اولین رمان نویسنده اینگونه تعمید یافت.
خلاصهای از داستان سالهای سگی:
این اثر تجربیات دانشجویان داخلی مدرسه نظامی لئونسیو پرادو، به ویژه آلبرتو فرناندز "ال پوئتا"، ال جگوار، ریکاردو آرانا "ال اسکلاوو"، سرانو کاوا، ال بوآ، ال رولوس، سرتیپ آروسپید و ال سیاهپوست والانو را روایت میکند. ، که در سال آخر دبیرستان، مقطع اول هستند و مشتاقند یک بار برای همیشه از سوراخی که در آن قرار گرفتهاند بیرون بیایند. از همه آنها ترسوترین آنها ریکاردو آرانا است که به خاطر آن همیشه توسط همسالانش تحقیر میشود و لقب "ال اسکلاوو" را دریافت میکند. او تنها کسی است که با وجود زندگی شبانه روزی با همکلاسیهایش در کلاسها و اصطبلها (خوابگاه) نمیتواند سازگار شود و با کل مدرسه احساس بیگانگی میکند.
آلبرتو فرناندز و همکلاسیهایش به تازگی وارد مدرسه شدهاند تا در سال سوم دبیرستان شرکت کنند و باید «تعمید» را توسط دانشآموزان کلاس چهارم دریافت کنند، که دانشآموزان کلاس پنجم نیز در آن شرکت میکنند. این «تعمید» شامل رفتار تحقیرآمیز با آنها به عنوان «سگ» در مقابل اعضای مدرسه بود، نامی که دانش آموزان پایه های پایین با آن شناخته میشدند. جگوار تنها کسی است که نمیتواند "تعمید" شود، او به شدت با یک دانش آموز کلاس چهارم مخالفت میکند و حتی او را شکست میدهد.
آلبرتو و ال اسکلاوو شروع به دوست شدن میکنند و زندگی و رازهای خود را به یکدیگر میگویند. برده می خواست برای آخر هفته بیرون برود تا دختری به نام ترزا را ببیند، همسایهاش، که عاشق او بود، اما هنوز جرات نمی کرد از او خواستگاری کند و بخاطر تنبیه مرخصی اش لغو میشود. آلبرتو، معروف به شاعر، به نوشتن نامههای عاشقانه به عاشقان و رمانهای اروتیک معروف بود و برده از او میخواهد که چند نامه برای او بنویسد. در همان شنبه، آلبرتو تصمیم می گیرد از خروج خود استفاده کند و نامهای از برده برای ترزا که در ناحیه لینس زندگی میکرد را برایش ببرد. آلبرتو ترزا را به سینما دعوت میکند و او شروع میکند به عاشق شدن، اگرچه در اعماق وجودش احساس بدی میکند که به دوستش خیانت کرده است و...
بخشهایی از کتاب:
ما نقش قهرمان را بازی میکنیم چون ترسوییم؛ نقش قدیس را بازی میکنیم چون شریریم؛ نقش آدمکش را بازی میکنیم چون در کشتن همنوعان خود بیتابیم؛ و اصولا از آن رو نقش بازی میکنیم که از لحظه تولد دروغگوییم.
آلبرتو حس کرد کسی بازویش را چنگ زد. یادش نمیآمد آن چهره را کجا دیده است، با این همه به او لبخند میزد، انگار با او آشنا باشد. دانشآموز کوتاهتری پشت سرش ایستاده بود. آنها را واضح نمیدید، ساعت شش بعد از ظهر بود و مهِ دریا همه جا را پوشانده بود. توی حیاط سال پنجمیها، نزدیک میدان رژه، بودند. دانشآموزان از نزدیکی آنها میآمدند و میرفتند.
سرجوخه عجولانه خود را به دانشآموز رساند، تفنگش را از دستش بیرون کشید و با تشریفات به وارسی آن پرداخت: به همه جایش نگاه کرد، به این طرف و آن طرف چرخاند، کلنگدن را باز و بسته کرد، روزنه دیدگاه آن را وارسی کرد و دستی به ماشهاش کشید. گفت: «روی قنداقهش خراش داره، قربان. خوب هم روغن نخورده.» «چند وقته توی دبیرستان نظامی، دانشآموز؟» «سه ساله، قربان.» «و هنوز یاد نگرفتهی از تفنگت مواظبت کنی؟ نباید بذاری تفنگ از دستت بیفته. سرت بشکنه بهتر از اینه که تفنگ از دستت بیفته. تفنگ سرباز به اندازه بیضههاش اهمیت داره. تو مواظب بیضههات که هستی، هان؟» «بله، جناب ستوان.»
بیآنکه وارد آسایشگاهها شود، شور و التهاب دانشآموزان را که احساس میکردند و از خود بروز میدادند احساس میکرد: خشم کسانی را که به آن زودی از خواب بیدار شده بودند؛ دلهره کسانی را که برای آنکادره کردن و لباس پوشیدن وقتی نداشتند؛ بیصبری و هیجان عدهای از آنها را که میخواستند تمرین تیراندازی کنند و اصول سربازی را بیاموزند؛ نفرت کسانی را که توی گل و لای زمینها غلت میخوردند بیآنکه برایشان مهم باشد چه میکنند و صرفآ به کارها دست میزدند چون ناگزیر بودند؛ و شادی فروخورده کسانی را که از عملیات صحرایی بر میگشتند تا دوش بگیرند، اونیفرم آبی و سیاهشان را بپوشند و عازم مرخصی شوند.
بهجای عبور از حیاط، آن را دور زد و برای این کار، دیوار منحنی آسایشگاه سال پنجمیها را در پیش گرفت. به انتهای آنجا که رسید، با نگرانی اطراف را پایید: میدان سان با چراغبرقهای قرین هم، که گرداگرد آنها را مهگرفته بود، وسیع و اسرارآمیز به نظر میرسید. علفزار سراسر تاریک را، در آنسوی چراغها، میتوانست مجسم کند. نگهبانها دوست داشتند در آنجا دراز بکشند و هنگامی که هوا زیاد سرد نبود، یا به خواب میرفتند یا در گوشی صحبت میکردند. اما او مطمئن بود که آن شب همه در یکی از مستراحها به قمار مشغولاند. در سایه ساختمانهای طرف چپ بهسرعت شروع به رفتن کرد، درحالیکه سعی داشت خود را از دایرههای نور دور نگه دارد. برخورد خیزابها به صخرههای حاشیه یکی از زمینهای دبیرستان نظام جیرجیر پوتینهایش را محو میکرد. به آسایشگاه افسران که رسید لرزید و حتی تندتر گام برداشت. سپس میدان سان را میان بر زد و خود را در تاریکی علفزار پرتاب کرد. حرکتی ناگهانی در نزدیکی او چون ضربهای تکاندهنده، همه ترسهایی را که بر آنها غلبه یافته بود. بازگرداند. لحظهای دودل ماند، سپس چشمهای لامایی را، به درخشندگی کرم شبتاب، تشخیص داد که با نگاهی آرام و عمیق او را مینگریست. خشماگین گفت: «گورتو گم کن!» حیوان بیحرکت باقی ماند. کابا اندیشید: این حیوون لعنتی هیچوقت نمیخوابه. حتی غذا نمیخوره، پس با چه چیزی زنده س؟ به راه ادامه داد. دو سال و نیم پیش؛ هنگامیکه برای ادامه تحصیل به لیما آمد، از دیدن این حیوان کوهستانی که در میان دیوارهای تیره و بادگیر دبیرستان نظام لِئونسیو پرادو، آرام پرسه میزد شگفتزده شد. چه کسی این لاما را به دبیرستان نظام آورده بود؟ از کدام قسمت سلسله کوههای آند؟ دانش آموزان از او بهجای هدف استفاده میکردند، اما وقتی سنگ به او میخورد کوچکترین اعتنایی نمیکرد. همینقدر با نگاهی حاکی از بیاعتنایی محض از آنها دور میشد. کابا اندیشید:
حالت سرخپوستها رو داره. بهسوی کلاس ها از پلکان بالا رفت. حالا جیرجیر پوتینها نگرانش نمیکرد: ساختمان؛ بهجز میزهای تحریر، نیمکتها و باد و تاریکی، خالی بود. شلنگانداز راهرو طبقه بالا را پیمود. سپس ایستاد. نور ضعیف چراغقوه راه را به او نشان داد. جاگوار گفته بود، شیشه دوم، از دست چپ. و آری، درست گفته بود، شیشه لق بود. کابا با ته سوهان شروع به کندن بتانه کرد. خردهها را در دست دیگر جمع میکرد. مرطوب و پوک بودند.
معرّفی ماریو بارگاس یوسا:
- ماریو بارگاس یوسا در یک نگاه
خورخه ماریو پدرو بارگاس یوسا (آرکیپا، 28 مارس 1936)، معروف به ماریو بارگاس یوسا، نویسنده پرویی است که از سال 1993 ملیت اسپانیایی نیز داشته است. یوسا یکی از مهمترین رماننویسان و مقالهنویسان معاصر به حساب میآید، آثار او جوایز متعددی را به دست آوردهاند اما...
معرّفی ماریو بارگاس یوسا و مشاهدهی تمام کتابها
سبک داستان سالهای سگی:
این رمان دو بخش دارد:
بخش اول، به هشت فصل با اعداد رومی تقسیم شده است.
بخش دوم نیز به هشت فصل تقسیم شده است.
پایان.
در عین حال، هر یک از 16 فصل (علاوه بر پایان) از قسمتهای مستقل تشکیل شده است که از نظر گرافیکی با فاصلههای خالی از هم متمایز میشوند.
طرح محوری و خطی داستان از medias res شروع میشود، یعنی در میانه عمل اصلی رمان، که با سرقت سوالات امتحان شیمی آغاز میشود. با این حال، داستان به عنوان یک کل خطی نیست، زیرا قسمتهای قبلی از نظر زمانی در حول محور اصلی قرار گرفتهاند و به زندگی قهرمانان اصلی (ریکاردو آرانا برده، آلبرتو فرناندز شاعر و یک شخص ثالث غیرقابل شناسایی-در حال حاضر، اما بعداً به عنوان ال جگوار آشکار خواهد شد-) مربوط میشود. این اپیزودها یا داستانهای موازی به زمانی برمیگردد که دانش آموزان برای اولین بار وارد مدرسه نظامی میشوند، اما از طریق تکنیک فلاش بک یا آنالپسیس .آنها حتی به عقبتر از زمان برمیگردند، زمانی که قهرمانهای داستان هنوز کودک بودند، در ماهها (و حتی سالها) قبل از ورودشان به مدرسه. داستان در مجموع در زمانها و مکانهای مختلف میگذرد. با این مواجهه چندگانه از رویدادها، طرح اصلی غنی میشود.
راویان داستان سالهای سگی:
راویهای مختلف و دیدگاههای مختلف آنها به بازی موقتی که قبلا ذکر شد اضافه شده است. اولین راوی که به وضوح قابل شناسایی است، «شاعر»، آلبرتو فرناندز است، با دیدگاهی دوگانه: از یک سو دیدگاه او «از بیرون»، به عنوان یک راوی عینی، و از سوی دیگر، رونویسی از مونولوگ درونیاش. دیگری «بوآ» یکی از دانشجویان «دایره» است که با انگیزه غریزی و احساسی واقعیتها را از منظر درونی و ذهنی در قالب جریانی از آگاهی بیان میکند. همچنین ریکاردو آرانا، برده را در قالب مونولوگ داخلی و ستوان گامبوآ را به همین صورت روایت میکند. گاهی اوقات بوآ نقش راوی را نیز ایفا میکند، مثلاً در قسمت اخراج سرانو کاوا. دیدگاه دیگر "از بیرون" مربوط به جگوار است، که در اول شخص زندگی خود را قبل از ورود به مدرسه بازگو میکند، اگرچه هویت خود را مرموز نگه میدارد، و فقط در پایان آشکار میشود.
شخصیتهای اصلی رمان سالهای سگی:
- آلبرتو فرناندز، شاعر:
آلبرتو فرناندز آخرین سال تحصیلی خود را در مدرسه نظامی لئونسیو پرادو (بخش اول سال پنجم) میگذراند، جایی که به دلیل مهارتش در نوشتن رمان های پورنوگرافی و نامه های عاشقانه در ازای پول و سیگار به ال پوئتا معروف است.
- جگوار:
جگوار که اهل منطقه چالاکو در بلاویستا است، مردی جوان با خلق و خوی قوی، چابک و شجاع است که شخصیتش به واسطه بافت اجتماعی پایینی که در آن رشد کرده شکل گرفته است. پس از ورود به مدرسه نظامی، او با عدم اجازه غسل تعمید، شخصیت با عظمت خود را به نمایش میگذارد و به این ترتیب سنت شاگردان را زیر پا میگذارد. او خود را جگوار مینامد، به دلیل چابکیاش در طفره رفتن از ضربات و مهارتش در رساندن آنها.در این محیط، ال جگوار نقش بسیار مهمی را ایفا میکند، تمام تجربیات درون دانشکده نظامی باعث میشود این جوان در مواجهه با هر مشکلی که پیش میآید، از تمام امکاناتی که در اختیار دارد برای دفاع از خود استفاده کند. جگوار در هیچ شرایطی تسلیم نمیشود و بدین ترتیب احساس برتری خود را به دیگران نشان میدهد. او اجازه نمیدهد که توسط کسی پایمال شود، بنابراین کنترل قدرتی را که در برابر همراهانش دارد اعمال میکند.
جگوار در کل اثر حضور دارد، نه تنها در طرح محوری در لئونسیو پرادو، بلکه در داستانهای مختلفی که در سراسر آن پراکنده شدهاند. اما هویت او ابتدا مشخص نیست، درانتها این اوست که قهرمان داستان است.
- ریکاردو آرانا، برده:
او یکی از شخصیتهای اصلی رمان است. ویژگی این شخصیت نگرش مطیع و مطیع اوست، محصول دوران کودکی که زنان در آن عنصر تعیین کننده بودند. به همین دلیل، پدرش، مردی مستبد، تصمیم میگیرد او را به مدرسه نظامی لئونسیو پرادو بفرستد، جایی که در حضور همکلاسیهایش غسل تعمید بزرگی دریافت میکند و قصد دارد او را به یک "مرد" تبدیل کند.
در داخل این مدرسه شبانه روزی، جایی که قانون قوی ترینها حاکم بود، ریکاردو به "برده" ملقب است، زیرا او نقش قربانی را قبل از همکلاسیهای خود به عهده میگیرد.
با وجود انفعال این شخصیت، جنبه احساساتی او نیز وقتی آشکار میشود که محبت زیادی را که مخفیانه نسبت به ترزا، دختری که قبل از ورود به مدرسه با او ملاقات کرده بود، نشان میدهد. با این حال، سرنوشت غم انگیزی در انتظار او است.
- ترزا:
او مهمترین شخصیت زن رمان است. نویسنده ترزا را به عنوان دختری دلپذیر، آراسته و ظریف به ما نشان میدهد و بدین ترتیب نمادی از کمال زنانه در زندگی سه شخصیت اصلی (برده، جگوار و شاعر) است.
همه انسانها با وجود تفاوتهای اجتماعی-اقتصادی و فرهنگی، نقاط مشترکی دارند، به این دلیل که آنها بر اساس جوهر انسان هستند، این همان چیزی است که ماریو بارگاس یوسا در کتاب سالهای سگی میخواهد از طریق سه نفری که میخواهند با ترزا با هم ارتباط برقرار کند میخواهد بگوید. آنها در اشتیاق برای آنچه که ندارند، در آرزوی دوست داشته شدن، در نیاز به معنویت و غیره یکی هستند.
ماریو بارگاس یوسا بُعد انسانی را برجسته میکند، این بعد بیشتر از جنبه فیزیکی و اقتصادی مرتبط است. او با نشان دادن ترزا به عنوان فردی باوقار و پاک با وجود غرق شدن در فقر، تاکید می کند که بشریت به دلیل کمبود منابع از بین نمیرود.
برای قهرمانهایی که عاشق ترزا میشوند، او چیزی است که برای زنده ماندن در مدرسه نظامی باید پشت سر بگذارند. برای برده، آرامشی که پس از یک زندگی سخت و بی رحمانه آرزویش را داشت. برای شاعر، معصومیت زمانی از دست میرود که مجبور میشود وارد مدرسه شود. و برای جگوار، زندگی خانگی که هرگز نداشت.
تحلیلی بر داستان سالهای سگی:
این نمایش در مدرسه نظامی لئونسیو پرادو می گذرد، جایی که نوجوانان و زندانیان جوان تحت انضباط شدید نظامی آموزش دبیرستان را میبینند. داستانهای متفاوت برخی از پسرانی که کشف میکنند و یاد میگیرند با شیوهای از زندگی بیگانهکننده زندگی کنند که به آنها اجازه نمیدهد بهعنوان مردم عادی رشد کنند ؛ جایی که مطیع و تحقیر میشوند، روایت میشود. با این حال، برخی از طریق این سیستم قدرت لازم را برای مقابله با چالش های خود پیدا میکنند.
وارگاس یوسا از شیوه زندگی و فرهنگ نظامی انتقاد میکند، جایی که ارزشهای خاصی (پرخاشگری، شجاعت، مردانگی، جنسیت و غیره) ترویج می شود که رشد شخصی پسران آن مدرسه شبانه روزی را با انبوهی از شخصیتها ناقص می کند. هسته اصلی داستان حول دزدی سؤالات امتحانی است که توسط دانشجویی با نام مستعار برده فاش میشود که بعداً احتمالاً به دست دانشجوی دیگری به نام ال جگوار میمیرد. یک کادت دیگر، شاعر، تلاش خواهد کرد تا جگوار را محکوم کند. همه اینها دانش آموزان را در مقابل یکدیگر قرار میدهد و همه آنها را در مقابل مسئولان مدرسه که در عین حال افسران ارتش هستند، قرار میدهد. پایان رمان تأیید میکند که مدرسه برای قهرمانان داستان چه بوده است: ایستگاهی که آنها را شکل داده یا تغییر شکل داده است تا آنها را در جامعه مدنی ادغام کند.
اغلب گفته میشود که این رمان ماهیت «اتوبیوگرافیک» دارد، اما دقیقترین آن این است که بگوییم این رمان داستانی است که از تجربیات نویسنده در طول اقامت دو سالهاش در مدرسه لئونسیو پرادو الهام گرفته شده است. خود وارگاس یوسا در خاطراتش این نکته را به وضوح بیان میکند.
با این حال، اجتناب ناپذیر است که در رمان به موقعیت های واقعی تجربه شده توسط نویسنده در مکتب مذکور اشاره نشود (که برخی از آنها را در خاطراتش توضیح میدهد) اما قطعاً نباید آن را به عنوان یک وقایع نگاری واقعی و کامل در نظر گرفت. با این حال، از لحظه انتشار این رمان در پرو، رسوایی ایجاد کرد، به ویژه در میان اعضای جامعه لئونسیوپرادینا، که معتقد بودند این اثر مؤسسه آموزشی آنها، را که تا آن زمان بسیار معتبر بود را تحقیر میکند. بسیاری از اعضای عالی رتبه نیروهای مسلح نیز احساس کردند که این کار ارتش را آلوده کرده است. صحنه همجنسبازی پائولینو با تعدادی از دانشجویان دانشگاهها بدون شک صحنهای بود که بیشترین رسواییها را به همراه داشت. برخی از دانش آموزان با جوجه ها و سگ مالپاپادا تمرین میکنند، زیرا آنها را به عنوان اعمال ناهنجار یا به قول عامیانه "کثیف" میدانند. ژنرال خوزه کارلوس مارین، یکی از بنیانگذاران کالج، حتی گفت که این کار "ابزاری است که توسط آن نهادهای مسلح مورد حمله قرار میگیرند، یک تاکتیک معمولی کمونیسم". با این حال، تأیید نشده است که آیا سوزاندن نسخههای رمان توسط ارتش در حیاط مدرسه اتفاق افتاده است یا خیر.
ماریو بارگاس یوسا در این اثر به بررسی وضعیت اجتماعی، اقتصادی و سیاسی کشورش میپردازد. شخصیتهای رمان از حوزههای اجتماعی متفاوتی میآیند و منعکسکننده دنیای کوچک جامعهای هستند - لیما و پرو در دهه 1950 - که زیر نمای آن انواع نفرت و تعصب، بهویژه نژادی ("سفیدپوستان"، "هندیها"، "چولوها" میجوشند. و "سیاهان"، روبروی یکدیگر)، منطقهای (ساحلی، کوهستانی و جنگلی) و اجتماعی-اقتصادی. خصومت نویسنده با میلیتاریسم وحشیانه و ضد دموکراتیک نیز در اثر نمایان است. به عنوان نویسنده وفادار به ادبیات جدید آمریکای لاتین، یوسا از زبان خام و طنز سیاه استفاده میکند تا به تأثیر انتقادی که میخواهد بر خوانندگان بگذارد دست یابد.
تکنیک «ظروف ارتباطی» او برای اولین بار در این رمان با استادی فراوان به کار رفته است. این تکنیک، همانطور که توسط همان نویسنده تعریف شده است، عبارت است از تداعی موقعیتهایی که در زمانها یا مکانهای مختلف رخ میدهند، برای ادغام آنها و ایجاد تجربه جدیدی از آنها، متفاوت از تجربهای که اگر قسمتها جداگانه روایت میشد، وجود داشت. به همین دلیل است که این اثر در زمانهای مختلف روایت میشود که گاهی باعث میشود خواننده آنچه را که تا آن لحظه اتفاق افتاده از دست بدهد، هرچند به داستان ویژگی آوانگاردی میدهد.
اما بدون شک، بزرگترین ابهام رمان در مرگ کادت ریکاردو آرانا، برده نهفته است. علیرغم اینکه جگوار در پایان رمان مسئولیت مرگ خود را بر عهده میگیرد، همیشه دمی از شک وجود دارد. نویسنده در این زمینه چنین گفته است:
من به مکزیک رفتم تا یک منتقد بزرگ فرانسوی را ببینم که مدیر کمیسیون ادبیات گالیمار بود. او رمان مرا خوانده بود و من برای دیدنش به دفتر یونسکو رفتم. او به من گفت که شخصیت جگوار را بسیار دوست دارد، زیرا او جرمی را که مرتکب نشده است برای بازیابی اقتدار خود بر همتایانش نسبت میدهد. به او گفتم: "جگوار آن جنایت را مرتکب شد." بعد به من نگاه کرد و گفت: اشتباه میکنی. تو رمانت رو نمیفهمی برای جگوار، از دست دادن رهبری یک تراژدی بینهایت بزرگتر از جنایتکار محسوب شدن بود.» (نسخه او) من را متقاعد کرد. اگرچه وقتی رمان را نوشتم فکر کردم او را کشتهام.
نویسنده در مورد اهمیت حقیقت خواننده را بر حقیقت نویسنده میگوید: «نویسنده در مورد آنچه می نویسد حرف آخر را نمیزند. من فکر می کنم اشتباه بزرگی است که از یک نویسنده بپرسیم این یا آن چگونه است." به همین دلیل است که از آن زمان او سعی کرده است شک و تردید را در مورد مسئولیت جگوار در جنایت حفظ کند، و استدلال میکند که شخصیتهای او "جان خود را گرفتند، [و] از کنترل خارج شدند" .
افتخارات «سالهای سگی»:
برنده جایزه Biblioteca Breve در سال 1962 ، شد و همچنین برنده جایزه منتقدان اسپانیایی.
این رمان در فهرست 100 رمان برتر اسپانیایی قرن بیستم توسط روزنامه اسپانیایی ال موندو قرار گرفت.
یوسا در مورد کتاب سالهای سگی چه می گوید:
بیشتر شخصیتهای رمان من، شهر و سگها، که از خاطرات سالهای زندگیام در لئونسیوپرادینو نوشته شدهاند، نسخههای بسیار آزاد و تغییر شکلدادهشدهای از مدلهای واقعی و دیگران هستند که کاملاً اختراع شدهاند.
اهمیت ادبی رمان سالهای سگی:
ظهور «سالهای سگی» نقطه عطفی در توسعه رمان آمریکای لاتین بود، که نشاندهنده غلبه بر منطقهگرایی روایی بود که در آن زمان در آمریکای لاتین مرسوم بود، و رمان اجتماعی، که حتی در میان نویسندگان اسپانیایی هم غالب بود. علاوه بر این، درهای صنعت انتشارات ایبری را به روی بسیاری از نویسندگان آمریکای لاتین باز کرد و آنچه را که رونق آمریکای لاتین نامیده می شود آغاز کرد. در عرض چند سال، نویسندگانی با قد و قواره گابریل گارسیا مارکز، خولیو کورتاسار، خوزه دونوسو، کارلوس فوئنتس و گیرمو کابررا اینفانته در سطح جهانی شناخته شدند.
نویسنده در ابتدا عنوان آن را «محل قهرمان» و سپس «فریبکاران» گذاشت. اهمیت آن ماورایی است، زیرا چرخهای از مدرنیته را در روایت آمریکای لاتین باز کرد. همراه با دیگر آثار نویسندگان مختلف از آمریکای لاتین، به اصطلاح رونق آمریکای لاتین را آغاز کرد. این کتاب چندین نسخه داشته و به ده ها زبان ترجمه شده است.
سالهای سگی و سینما:
یک فیلم سینمایی با اقتباس از این رمان توسط فرانسیسکو خوزه لومباردی پرویی کارگردانی شد و در سال 1985 منتشر شد. فیلمنامه توسط خود وارگاس یوسا و خوزه واتانابه نوشته شده است. بازیگران شامل پابلو سرا (شاعر)، گوستاوو بوئنو (ستوان گامبوآ)، لوئیس آلوارز (سرهنگ)، خوان مانوئل اوچوا (جگوار)، ادواردو آدریانزن (برده)، آریستوتلس پیچو (بوآ) و دیگران بودند. این فیلم یکی از بهترین فیلم های لومباردی و یکی از نمونه های بارز سینمای پرو محسوب می شود.
فیلم دیگری که از این رمان الهام گرفته شده بود جگوار به کارگردانی سباستین آلارکون شیلیایی در سال 1986 بود که در اتحاد جماهیر شوروی تولید شد.
ترجمههای فارسی از رمان «سالهای سگی»:
این رمان با دو ترجمه به زبان فارسی موجود است:
- «سالهای سگی» با ترجمة احمد گلشیری از نشر نگاه
- «عصر قهرمان» با ترجمه هوشنگ اسدی از نشر ثالث
کتابهای صوتی و الکترونیکی از سالهای سگی:
مشخصات کتابهای الکترونیکی این اثر:
- براساس نسخهی چاپی نشر نگاه
تهیه و تنظیم:
واحد محتوا ویستور
عسل ریحانی
ثبت دیدگاه
دیدگاه کاربران